کد مطلب:313932 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

مدح و مرثیه حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس


ای لشگر حق را امیر عباس

وی در شهیدان بی نظر عباس



ای شیر حق در لیله ی ولادت

نام تو را فرموده شیر عباس



نوشیده در دامان پاك مادر

جام بلا را جای شیر عباس



جان از قفس با شوق رویت آزاد

دل در خم زلفت اسیر عباس



دست تو در دست عزیز زهرا

یادآور عید غدیر عباس



در بزم خون مستانه حال كرده

با نیزه و شمشیر و تیر عباس



آزادگان آموختند از تو

این طرفه بیت دلپذیر عباس



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



ای عشق و ایثار آفریده ی تو

دل بسمل در خون طپیده ی تو



خونریزی شمشیر خشم توحید

از تیغ ابروی كشیده ی تو



عباسی و شیر خدا نهاده

گلبوسه ها بر دست و دیده ی تو



روز ازل از هست و بود عالم

عشق و شهادت برگزیده ی تو



تصویر غیرت بر زمین كشیده

خون ز پیشانی چكیده ی تو



در مهد و مقتل با حسین بودن

مشی و مرام و خط و ایده ی تو



بر قلب تاریخ این رجز نوشته

از خون بازوان بریده ی تو



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



ای عشق ثارالله عادت تو

وی زنده توحید از شهادت تو



امواج خون روز نماز ایثار

سجاده ی سرخ عبادت تو



آزادگی تا صبح روز محشر

دارد به لب عرض ارادت تو



حسرت برد در حشر هر شهیدی

بر عزت و مجد و سعادت تو



آبی كه از كف ریختی به دریا

اقرار دارد بر سیادت تو



هر جا كه عاشورا و كربلایی است

خطی است از درس رشادت تو



این بیت را باید همیشه خواندن

حتی شب جشن ولادت تو



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی





[ صفحه 263]





تا افكند بر عارضت پدر چشم

چون باغ گل گردیده سر بسر چشم



شمس الحسینی و هماره دارد

بر عارض نورانیت قمر چشم



دست خدا، چشم خدا نهاده

گاهی به دستت بوسه گاه بر چشم



نبود عجب بر گرد گاهواره

زهرا گشاید بر رخت اگر چشم



فردای محشر بر شفاعت حق

بر دست تو دارد پیامبر چشم



روزی كه شد دستت جدا ز پیكر

لبخند شوقت حلقه بست در چشم



گفتی چه قابل دست و سر كه عباس

تیر محبت را خریده بر چشم



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



گردون چرا روی تو را قمر گفت

باید تو را از ماه خوبتر گفت



ام البنین بالید از اینكه زهرا

در روز عاشورا تو را پسر گفت



مدح تو را پیش از شب ولادت

در داستان كربلا پدر گفت



در جبهه ی صفین و كربلایت

دشمن حسین و حیدری دگر گفت



نام تو را آیا ملك بخوانم

یا باید ای رشك ملك بشر گفت



«جانم فدایت باد» این سخن را

تنها به تو سبط پیامبر گفت



تنها تویی آن كس كه دست و سر، كرد

در پیش تیغ دشمنان سپر، گفت:



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



تا ماه رویت نور گستری كرد

خورشید رفت از تاب و، اختری كرد



چشمت به عین الله روشنی داد

رویت ز وجه الله دلبری كرد



كردی غلامی بر عزیز زهرا

زهرا به بالین تو مادری كرد



تو خویش را عبد حسین خواندی

او بر تو اظهار برادری كرد



چشم تو را نازم كه تشنگان را

با خون به جای آب ساغری كرد



با آنكه دست راستت جدا شد

دست چپت اعجاز حیدری كرد



در سنگر ایثار از پیامت

هر نسل را این بیت رهبری كرد



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



سقا و رنگ از تشنگی پریده

دریای آبش جاری از دو دیده





[ صفحه 264]





تن لاله گون از خون، جبین شكسته

لب تشنه و دست از بدن بریده



تیغ شهادت را به سر نهاده

تیر محبت را به جان خریده



جان بر كف و در اوج سرفرازی

خجلت ز اشك كودكان كشیده



دریای اشك از چشم ما گرفته

هر قطره خون كز بازویت چكیده



هر زخم تیغت بر بدن نشسته

لبیك عشقی از لبت شنیده



از حنجر خشك تو دوست دارم

این بیت را بهتر ز صد قصیده



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



تا ماه رخ، از خون خضاب كردی

خود را فدای آفتاب كردی



دریا ز لبهای تو آب می خواست

بالله تو دریا را جواب كردی



هم بحر را آتش زدی ز آهت

هم آب را از شرم، آب كردی



روزی كه جانها بسته بود بر آب

تو تشنگی را انتخاب كردی



ناخورده آب از بین آتش و خون

بر رفتن خیمه شتاب كردی



آنقدر اشك افشاندی از گل چشم

تا مشك را غرق گلاب كردی



دستت ز تن در پای دوست افتاد

با لشكر دشمن خطاب كردی:



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



این تیر خصم این چشم نازنینم

این فرق سر این گرز آهنینم



شاید كه گردد دیده هدیه بر دوست

باشد كه در هم بشكند جبینم



با آب نه، با خون فرونشیند

این شعله های قلب آتشینم



دستی كه بوسیده علی، حسینی است

گیرم جدا گردد ز تن من اینم



چشم مرا با خون سر ببندید

تا گریه سكینه را نبینم



گر شعله بر جان ریزد از یسارم

گر تیغ بر تن آید از یمینم



سقایی آل علی است كارم

عشق حسین بن علی است دینم



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



در خیمه ها فریاد آب آب است

دلها ز سوز تشنگی كباب است



هر گوشه ای ماهی افتاده بر خاك

یا اختری سوزان در آفتاب است





[ صفحه 265]





خون جگر در دیده ی سكینه

اشك خجالت بر رخ رباب است



شش ماهه خاموش است و كس نداند

جان داده در گهواره یا كه خواب است



من دست و جان و چشم و سر نخواهم

تنها امیدم این دو قطره آب است



خونم بریزید آب را نریزید

بس دل كه بر یك جرعه آب، آب است



مشی و مرام و دین و مذهب من

حمایت از اولاد بوتراب است



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



من تشنه ی جام وصال یارم

این تشنگی بر دل زند شرارم



با آنكه خیزد آتش از درونم

بر لاله های وحی آبیارم



سر دارم و سقای اهل بیتم

گردیده این سقایی افتخارم



دستور سقایی گرفته امروز

هم دست من هم چشم اشكبارم



یا آب را در خیمه می رسانم

یا جان به روی آب می گذارم



ای تیغها این جسم چاك چاكم

ای تیرها این قلب داغدارم



سر تا به پا در خون اگر شوم غرق

دست از امام خویش برندارم



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



دوش از سپهر دیده بی شماره

می سوختم می ریختم ستاره



من گریه می كردم برای طفلان

طفلان برای طفل شیرخواره



هر كودكی با جام خالی از آب

شرح عطش می داد با اشاره



از چشم آن باریده اشك خونین

بر گوش این لرزید گوشواره



سقا من و اصغر كند تلظی

از تشنگی در بین گاهواره



ای تیغها ای تیرها بیایید

قلب مرا سازید پاره پاره



«میثم» بخوان در موج آتش و خون

این بیت را از قول من هماره



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی [1] .





[ صفحه 268]




[1] از شاعر پرسوز و گداز، آقاي حاج غلامرضا سازگار (ميثم).